قوله تعالى: و إن منْ شیعته لإبْراهیم اى من اهل دینه و نسبه، و الشیعة الجماعة تتبع سیدهم، مشتق من: شاعه، بشیعه، شیعا، اذ اتبعه. و قیل: الشیعة الاعوان و اصله من الشیاع و هو الحطب الصغار توضع مع الکبار على النار.


«إذْ جاء ربه» اى قصد و اقبل الى طاعة ربه، «بقلْب سلیم» من الشرک و الشک خال من کل دنس و قیل: سلیم من کل علاقة دون الله و قیل: اى حزین من قولهم: فلان سلیم اى لدیغ. و قیل: معنى سلیم لا یکون لعانا.


«إذْ قال لأبیه» و هو آزر بن با عز بن تاخور بن ارغو بن فالغ بن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح «و قوْمه» عبدة الاوثان: «ما ذا تعْبدون» یعنى لاى شى‏ء تعبدون؟


فان السوال وقع عن العرض لا عن الجنس و «ما ذا» ان جعلته کلمة واحدة نصب و ان جعلته کلمتین مبتدا و خبر و هو استفهام توبیخ و تقریع.


«أ إفْکا آلهة» یعنى أ تأفکون افکا و تعبدون آلهة سوى الله؟ و الافک أسوء الکذب.


و قیل: «افکا نصب على الحال، اى کاذبین و «آلهة» منصوب «تریدون».


«فما ظنکمْ برب الْعالمین» انه من اى جنس من اجناس الاشیاء حتى شبهتم به هذه الاصنام، اى لا یشبهه شى‏ء.


«فنظر نظْرة فی النجوم» ابن عباس گفت: قومى بودند که علم نجوم بکار داشتند و بهرکار که پیش گرفتند در آن نظر میگردند ابراهیم خواست که معاملت با ایشان هم از آن طریق کند که ایشان بدست دارند تا بروى منکر نشوند و در دل ابراهیم بود که بتان ایشان را کیدى سازد تا حجت بر ایشان الزام کند و آشکارا بنماید که ایشان معبودى را نشایند و ایشان را عیدى بود در روزى معین چون خواستند که عید را بیرون شوند نخست پیش بتان شدند و جامه‏ها بیفکندند و طعام بنهادند و مقصود ایشان آن بود که بتان برکت در آن طعام کنند و چون از عید باز گردند آن طعام بکار برند ابراهیم را گفتند: در عید ما با ما مساعدت کن. ابراهیم از روى فریب بر عادت ایشان در مقیاس نگرست و در شمار نجوم گفت: «إنی سقیم» اى مطعون کانوا یفرون من الطاعون فرارا عظیما فخرجوا و خلفوه تطیرا، ابراهیم گفت: در مقیاس نجوم نگرستم و مرا طاعون خواهد رسید. ایشان چون نام طاعون شنیدند از وى برمیدند و بوى فال بد گرفتند و بجاى بگذاشتند. اینست که رب العالمین فرمود: فتولوْا عنْه مدْبرین و فى الخبر عن النبى (ص) قال: «لقد کذب ابرهیم ثلث کذبات ما منها واحدة الا و هو یماحل و یناضل بها عن دینه و هى قوله: إنی سقیم و قوله بلْ فعله کبیرهمْ و قوله لسارة: هذه اختى.


و قیل: «فنظر نظْرة فی النجوم» اى فکر فى الحیل «فقال إنی سقیم» فاقنعهم «فتولوْا عنْه مدْبرین».


«فراغ إلى‏ آلهتهمْ» الروغان المیل خفیا، اى مال الیها فى خفیة. «فقال» استهزاء بها: «أ لا تأْکلون» یعنى الطعام الذى بین یدیکم «ما لکمْ لا تنْطقون» «فراغ علیْهمْ ضرْبا» عداه بعلى لان راغ بمنزلة مال فکما تقول فى المحبوب: مال الیه، و فى المکروه: مال علیه، کذلک راغ الیه و راغ علیه «ضربا» اى یضرب ضربا فیکون مصدر الفعل المحذوف «بالْیمین» اى بالید الیمین لانها اقوى على العمل من الشمال و قیل «بالْیمین» اى بالقوة و قیل: «بالْیمین» اى بالقسم الذى سبق منه و هو قوله: تالله لأکیدن أصْنامکمْ.


«فأقْبلوا إلیْه» اى الى ابرهیم بآلهتهم فاسرعوا الیه لیأخذوه. قرأ حمزة «یزفون» بضم الیاء و قرأ الآخرون بفتحها، و هما لغتان. و قیل: بضم الیاء، اى یحملون دوابهم على الجد و الاسراع.


«قال» لهم ابرهیم على وجه الحجاج: «أ تعْبدون ما تنْحتون» بایدیکم.


«و الله خلقکمْ و ما تعْملون» بایدیکم من الاصنام و فیه دلیل على ان افعال العباد مخلوقة الله تعالى.


«قالوا ابْنوا له بنْیانا» قال مقاتل: بنوا له حائطا من الحجر طوله ثلاثون ذراعا فى السماء و عرضه عشرون ذراعا و ملئوه من الحطب و اوقدوا فیه النار و طرحوه فیها بالمنجنیق و کان ذلک ببابل.


و عن عائشة عن رسول الله (ص) قال: «ان ابرهیم لما القى فى النار کانت الدواب کلها تطفئ عنه النار الا الوزغة فانها کانت تنفخ علیه فامر علیه السلام بقتلها».


«فأرادوا به کیْدا» شرا و مکرا و هو ان یحرقوه «فجعلْناهم الْأسْفلین» یعنى المقهورین حیث سلم الله ابرهیم و رد کیدهم.


«و قال إنی ذاهب إلى‏ ربی» گفته‏اند: ابراهیم این سخن آن گه گفت که او را بآتش مى‏افکندند گفت: من بر خداوند خویش میروم او خود راه نجات و کفایت بمن نماید.


و قیل: انى ذاهب الى ما قضى به على ربى من فراسر قضا و حکم الله مبروم؟ چنان که قضا کرده و حکم رانده بر من رود و گفته‏اند این سخن آن گه گفت که از آتش خلاص یافت همانست که آنجا فرمود: «إنی مهاجر إلى‏ ربی» معنى آنست که از دار الکفر هجرت میکنم و بفرمان و رضاى الله سوى شام میروم سیهدینى الى مقصدى. و قیل معناه: انى مهاجر بعملى و نیتى متجرد لعبادة ربى «سیهْدین» سیثبتنى على الهدى. ابراهیم چون از دشمن خلاص یافت و از دار الکفر هجرت کرد و بزمین مقدسه رسید او را گفتند حاجت خواه، گفت: «رب هبْ لی من الصالحین» اى هب لى ولدا صالحا من الصالحین.


«فبشرْناه بغلام حلیم» و قال فى موضع آخر: «و بشروه بغلام علیم» قیل: بغلام حلیم فى صغره علیم فى کبره ففیه بشارة انه ابن و انه یعیش و ینتهى فى السن حتى یوصف بالعلم. و قیل: ما اثنى الله عز و جل فى القرآن على بشر بالحلم الا على ابرهیم و ابنه و خصت هذه السورة بحلیم لانه علیه السلام حلم و انقاد و اطاع و «قال یا أبت افْعلْ ما توْمر» الآیة.


قوله: فلما بلغ معه السعْی ابتداى قصه ذبیح است قصه‏اى عظیم و اختلاف علما در ان عظیم، هم در اصل ذبیح خلاف است که از دو پسر ابراهیم کدام یکى بود اسحاق یا اسماعیل، و هم در موضع ذبح خلاف است که بیت المقدس بود یا منحر مکه؟ طایفه‏اى عظیم از علماى دین و صدر اول از صحابه و تابعین چون ابو بکر صدیق و ابن عباس بیک روایت و ابن عمرو ابن عبد الله بن عمرو و محمد بن کعب القرظى و سعید مسیب و شعبى و حسن بصرى و مجاهد و ضحاک و کلبى و غیر ایشان میگویند: ذبیح اسماعیل بود و علیه اکثر العرب و در خبر است که: «انا ابن الذبیحین» مصطفى (ص) فرمود: من پسر دو ذبیح‏ام یکى جد پیشین اسماعیل و یکى پدر خویش عبد الله.


و سبب آن بود که عبد المطلب نذر کرد که اگر مرا ده فرزند آید یکى را قربان کنم چون او را ده فرزند تمام شد همه را در خانه کعبه جمع کرد و میان ایشان قرعه زد و قرعه بر عبد الله آمد که پدر مصطفى (ص) بود و عبد المطلب او را از همه فرزندان دوستر داشتى که نور فطرت مصطفى با وى بود عبد المطلب ده شتر را فدا کرده بود قرعه بر عبد الله آمد، ده شتر دیگر فدا کرد سوم بار قرعه زد میان وى و میان آن بیست شتر، قرعه هم بر عبد الله آمد، ده دیگر فدا کرد همچنین قرعه میزد و هر بار بر عبد الله میآمد و او ده شتر مى‏افزود تا آن گه که صد شتر تمام گشت آن گه قرعه بر آن صد شتر آمد که فدا کرده بود، عبد المطلب آن صد شتر قربان کرد و در شریعت دیت مرد مسلمان صد شتر گشت. و دلیل بر آن که ذبیح اسماعیل بود قول رب العزة بعد الفراغ من قصة المذبوح: «و بشرْناه بإسْحاق نبیا من الصالحین» فدل ان المذبوح غیره و همچنین در سوره هود فرمود: «فبشرْناها بإسْحاق و منْ وراء إسْحاق یعْقوب» فلما بشر باسحق بشر بابنه یعقوب فکیف یأمره بذبح اسحاق و قد وعد له بنافلة منه. اما عمر بن الخطاب و على بن ابى طالب و ابن مسعود و کعب الاحبار و سعید بن جبیر و قتاده و مسروق و عطا و مقاتل و جماعتى علماى تابعین و تبع تابعین میگویند ذبیح اسحاق بود و دلیل ایشان خبر مصطفى است (ص) که پرسیدند: یا رسول الله من اکرم الناس و اشرفهم نسبا گرامى‏ترین مردمان و شریف‏ترین ایشان بنسب کیست؟ گفت: یوسف صفى الله بن یعقوب اسرائیل الله بن اسحاق ذبیح الله بن ابرهیم خلیل الله‏


و علیه عامة اهل الکتاب مثل عبد الله بن سلام و کعب الاحبار و غیرهما، و من قال بهذا القول فسر البشارتین فقال: اما قوله فبشرْناه بغلام حلیم انه بشر بمولد اسحاق و اما قوله فبشرْناها بشر بنبوة اسحاق. ایشان که گفتند ذبیح اسحاق بود موضع ذبح بیت المقدس گفتند و ایشان که گفتند اسماعیل بود موضع ذبح منحر منى گفتند در در مکه، و قول درست اینست زیرا که اسماعیل در مکه مقام داشت و اسحاق در شام.


اصمعى پرسید از ابو عمرو علا که ذبیح اسماعیل بود یا اسحاق؟ گفت: یا اصیمع این ذهب عقلک متى کان اسحاق بمکة انما کان اسماعیل بمکة و هو الذى بنى البیت مع ابیه و من الدلیل علیه ان قرنى الکبش کان میراثا لولد اسماعیل عن ابیهم و کانا منوطین بالکعبة الى ان احترق البیت و احترق القرن فى ایام ابن الزبیر و الحجاج.


اما قصه ذبح بر قول سدى آنست که ابراهیم بر سر پیرى از حق تعالى فرزند خواست چون او را بشارت دادند بفرزند گفت: هو اذا لله ذبیح، نذر کرد که الله را قربان کند، پس بروزگار آن نذر فراموش کرد و هر وقت از شام بزیارت اسماعیل شدى به مکه، وقتى ابراهیم از راه درآمده بود مانده و رنجور تن شده، شب ترویه پیش آمد بخفت، بخواب نمودند او را که: یا ابراهیم اوف بنذرک آن نذر که کرده‏اى وفا کن. ابراهیم از خواب درآمد با خود مى‏اندیشید که این خواب گویى نموده شیطان است یا فرموده حق. آن روز همه در آن اندیشه و فکرت بود، فسمى ذلک الیوم یوم الترویة اى کان یروى مع نفسه ان ما رأیت کان من الله او من الشیطان. دیگر شب بخفت، او را همین خواب نمودند، بدانست که فرموده الله است و بجاى آورد که خواب پیغامبران وحى باشد از حق جل جلاله، فسمى ذلک الیوم یوم عرفة اذ عرف انه من الله عز و جل. و اسماعیل آن روز هفت ساله بود و بقولى سیزده ساله. اما قول محمد بن اسحاق آنست که ابراهیم هر بار که قصد زیارت اسماعیل کرد او را بر براق نشاندندى بامداد از شام برفتى نماز پیشین به مکه بودى زیارت کردى و بازگشتى شبانگاه به شام بودى. چون اسماعیل بزرگ شد او را هنرى و روز افزون دید، همگى دل وى بگرفت و دل در حیاة او بست، لما کان یأمل فیه من عبادة ربه و تعظیم حرماته. تا شبى که نمودند او را بخواب که گوینده‏اى گوید: ان الله یأمرک بذبح ابنک هذا. ابراهیم چون این خواب دید دانست که وحى خداوندست و فرمان وى، هاجر را گفت: میخواهم که خداى را عز و جل قربانى کنم اندران وادى که گوسپندان ایستاده‏اند و میخواهم که اسماعیل را با خود ببرم، سرش بشوى و موى را شانه کن و گیسوانش بباف و او را نیکو بیاراى تا خرم شود و با خود ببرم، آن گه گفت: جان پدر کارد و رسن بردار تا در ان شعب رویم و گوسپند را قربان کنیم. چون آنجا رسیدند ابراهیم گفت: «یا بنی إنی أرى‏ فی الْمنام أنی أذْبحک» اى بسر بسى محنتها و بلاها که بما رسید و همه بسر آمد و اکنون فرمانى رسیده از همه صعب‏تر مى‏فرمایند مرا که ترا قربان کنم، «فانْظرْ ما ذا ترى‏» درنگر تا در دل خویش چه بینى و ترا درین فرمان چه راى است؟ حمزه و کسایى «ما ذا ترى» بضم تا و کسر را خوانند، یعنى در نگر که درین فرمان از خویشتن چه نمایى؟ میخواست که بداند از وى که صبر خواهد کرد یا جزع خواهد نمود. اسماعیل گفت: «یا أبت افْعلْ ما توْمر ستجدنی إنْ شاء الله من الصابرین». ابو هریره روایت کند از کعب الاحبار که شیطان آن روز گفت: لئن لم افتن عند هذا آل ابراهیم لا افتن منهم احدا ابدا اگر امروز درین حال آل ابراهیم را بفتنه نیفکنم و بر ایشان مرا دستى نبود پس هرگز نتوانم و نه مرا بر ایشان دسترس بود، در ان حال شیطان بر صورت مردى ناصح آمد پیش هاجر مادر اسماعیل گفت: هیچ دانى که ابراهیم پسر خود را اسماعیل کجا میبرد؟ هاجر گفت او را میبرد که گوسپند قربان کند. گفت: نه که خود پسر را قربان میکند.


هاجر گفت: کلا هو ارحم به و اشد حبا له من ذلک این چه سخن است که تو مى‏گویى او بروى از ان مهربان‏تر است و دوستر که این کند. شیطان گفت: خداش میفرماید که چنین کند. هاجر گفت: اگر خداى میفرماید خداى را فرمان است و طاعت داشت وى واجب از وى نومید گشت براه ایشان آمد، پسر را دید که بر اثر پدر میرفت گفت: اى پسر دانى که پدرت کجا میبرد؟ گفت: میرویم تا گوسفند را قربان کنیم، گفت: نه که ترا قربان خواهد کرد. گفت از بهر چه فرزند را قربان کند؟ گفت: الله او را چنین میفرماید. گفت: اگر الله میفرماید فسمعا و طاعة. از وى نومید بازگشت فرا پیش ابراهیم شد گفت: ایها الشیخ کجا میروى؟ گفت مرا حاجتى است درین شعب حاجت خویش را میروم گفت: و الله که شیطان در خواب بتو نموده که این فرزند را قربان کن ابراهیم بدانست که او خود شیطان است گفت: الیک عنى یا عدو الله فو الله لامضین لامر ربى. ابن عباس گفت: ابراهیم آن ساعت از پیش شیطان تیز برفت و گرم تا برو سابق شد، چون به جمرة العقبه رسید شیطان دیگر باره فرا پیش وى آمد، ابراهیم هفت سنگ بوى انداخت و همچنین در جمرة الوسطى و جمرة الکبرى شیطان فرا پیش میآمد و ابراهیم بروى سنگها مى‏انداخت. رب العالمین آن تیز رفتن ابراهیم در ان موضع و آن سنگ انداختن سنتى گردانید بر امت احمد تا در مناسک حج بجاى میآرند و ابراهیم را ثنا میگویند.


«فلما أسْلما» اى انقادا و خضعا لامر الله. و قیل: سلم الذبیح نفسه و سلم ابراهیم ابنه، «و تله للْجبین» اى صرعه على جبینه، و الجبین احد جانبى الجبهة اسماعیل گفت: اى پدر مرا بتو سه حاجت است: یکى آنکه دست و پاى من سخت ببندى زیرا که چون نیش کارد بحلق من رسد خرد از من زایل گردد و در اضطراب آیم آن گه قطرات خون بر جامه تو افتد و مرا بدین بى‏حرمتى گرفتارى بود و ثواب من ضایع شود. دیگر حاجت آنست که بوقت ذبح مرا بر وى افکنى تا در سجود باشم آن ساعت که جان تسلیم کنم، و نیز نباید که تو در روى من نگرى رحمت آید ترا بر من و در فرمان الله سست شوى، و من در روى تو نگرم بر فراق تو جزع؟ آرم و بخداى عاصى گردم. سوم حاجت آنست که چون بنزدیک مادرم شوى و من با تو نباشم او سوخته گردد که درد فراق فرزند سخت بود با وى مدارا کن و او را پند ده و سلام من بدو رسان و پیراهن من بدو ده تا ببوى من مى‏دارد، اى پدر و کارد تیز کن و زود بحلق فرود آر تا مرگ بر من آسان شود که مرگ دردى صعب است و کارى سخت! ابراهیم چون این سخن از وى بشنید بگریست و روى سوى آسمان کرد گفت: الهى انا ابراهیم الذى عبدتک و لم اعبد غیرک و قومى کانوا یعبدون الاصنام، الهى انا الذى قذفت فى النار فنجیتنى منها، الهى ابتلیتنى بهذا البلاء الذى اهتز منه عرشک العظیم و لا تطیق حمله السماوات و الارضون، الهى ان تجرب عبدک فانت تعلم ما فى نفسى و لا اعلم ما فى نفسک و انت علام الغیوب خداوندا من آن ابراهیم‏ام که قوم من بت پرستیدند و من ترا یگانه پرستیدم دشمن مرا بآتش افکند و تو بفضل خود مرا رهانیدى و از کید دشمن خلاص دادى، اکنون بلائى بدین عظیمى بر من نهادى، بلائى که عرش عظیم از آن بلرزد و آسمان و زمین طاقت کشیدن آن ندارد، الهى اگر بنده را مى‏آزمایى ترا رسد که خداوندى و من بنده تو دانى که در نفس من چیست و من ندانم که در نفس تو چیست، داناى نهان و خداى همگان تویى. پس ابراهیم کارد بر حلق نهاد تا فرمان بجاى آرد، کارد همى‏کشید و حلق نمى‏برید، تا بدانى که کارد که میبرد نه بطبع میبرد که بفرمان میبرد، همچنین آتش که میسوزد نه بطبع میسوزد که بفرمان میسوزد، ابراهیم را بآتش انداختند فرمان آمد که مسوز نسوخت، اینجا نیز کارد را فرمود که مبر نبرید لکن در آتش فرمان آشکارا کرد قهر اعدارا و اینجا که دشمن نبود امر آشکارا نکرد. جبرئیل از سدره منتهى در پرید و کارد برگردانید. جبرئیل را پرسیدند هیچ تعب و ماندگى هرگز بتو رسید؟ گفت: در سه وقت رسید: یکى آن وقت که ابراهیم را بآتش انداختند، دیگر آن وقت که یوسف را بچاه انداختند، سدیگر آن وقت که کارد بر حلق اسماعیل نهادند من به سدره منتهى بودم ندا آمد که: ادرک عبدى «و نادیْناه» این واو درین موضع زیادت است، تقدیره: فلما اسلمنا و تله للجبین، «نادیْناه أنْ یا إبْراهیم قدْ صدقْت الروْیا» ندا آمد که یا ابراهیم خواب که دیده‏اى راست کردى. اینجا سخن تمام شد.


آن گه گفت: «إنا کذلک نجْزی الْمحْسنین» یعنى: کما عفونا عن ذبح ولده نجزى من احسن فى طاعتنا. قال مقاتل: جزاه الله باحسانه فى طاعته العفو عن ذبح ابنه.


اگر کسى گوید او را بخواب ذبح نمودند و ذبح نکرد «صدقْت الروْیا» چه معنى دارد؟


جواب آنست که: او را در خواب چندان نمودند که کرد و در امکان و قدرت وى همان بود که کرد، تن در فرمان دادن و تسلیم کردن و کارد بر حلق راندن، چون این بجاى آورد تصدیق وى درست آمد. گفتند: اى ابراهیم مقصود آن بود که تو سر خود از وى ببرى اکنون که سر ببریدى ما سر در کار تو کردیم.


«إن هذا لهو الْبلاء الْمبین» اى الاختبار و الامتحان الظاهر حیث امتحن بذبح ابنه. و قال مقاتل: «البلاء» هاهنا هو النعمة و هى ان فدى ابنه بالکبش.


«و فدیْناه بذبْح عظیم» الذبح اسم لما یذبح کالطحن اسم لما یطحن. نظر ابراهیم فاذا هو بجبرئیل معه کبش ابیض اعین اقرن کبیر الشخص فقال: هذا فداء لابنک فاذبحه دونه، فکبر جبرئیل و کبر ابراهیم و کبر اسماعیل ابراهیم برنگرست جبرئیل را دید بر هوا که مى‏آمد و آن نرمیش عظیم فداى اسماعیل با وى و جبرئیل میگفت: الله اکبر الله اکبر الله اکبر، ابراهیم بموافقت وى گفت: لا اله الا الله و الله اکبر، اسماعیل گفت: الله اکبر و لله الحمد. این تکبیر سنتى گشت در روزگار عید و در مناسک حج. و گفته‏اند آن کبش عظیم خواند از بهر آنکه قربان هابیل بود از نخست و پذیرفته حق بود و روزگار دراز در بهشت چرا کرده بود. قیل: رعى فى الجنة اربعین خریفا سعید جبیر گفت: حق له ان یکون عظیما سزاست که آن را عظیم گویند فرستنده آن رب العالمین، آرنده آن جبرئیل امین، فداى اسماعیل جد سید المرسلین.


و قال الحسن: ما فدى اسماعیل الا بتیس من الاروى اهبط علیه من ثبیر و کان یملأ الهواء یعارا.


«و ترکْنا علیْه» اى على ابراهیم «فی الْآخرین» ثناء حسنا.


«سلام على‏ إبْراهیم، کذلک نجْزی الْمحْسنین، إنه منْ عبادنا الْموْمنین».

«و بشرْناه بإسْحاق نبیا من الصالحین» قیل: اسحاق بالعربیة الضحاک و اول من شاب ابرهیم و سم بالشیب لان الناس کانوا لا یعرفونه من اسحاق و لا اسحاق منه لعظم الشبه بینهما فوسم بالشیب لیفرق بینهما ثم شاب الناس بعده.


«و بارکْنا علیْه» اى على ابرهیم فى اولاده «و على‏ إسْحاق» بکون اکثر الانبیاء من نسله. یقال: خرج من یعقوب بن اسحاق اربعة آلاف نبى. و صح‏


فى الحدیث: «بعثت على اثر ثمانیة آلاف نبى».


«و منْ ذریتهما محْسن و ظالم لنفْسه» اى مومن و کافر «مبین» ظاهر. هذا کقوله فى سورة البقرة: منْ آمن منْهمْ بالله و الْیوْم الْآخر قال‏ «و من کفر». للعلماء فى الذبح ثلاثة اقوال: احدها انه امر بالذبح ثم نسخ، الثانى انه امر غیر ممتد فلا یحتمل النسخ، و الثالث انه اتى بما امر به على ما سبق بیانه.


«و لقدْ مننا على‏ موسى‏ و هارون» اى انعمنا علیهما بالنبوة.


«و نجیْناهما و قوْمهما» یعنى بنى اسرائیل «من الْکرْب الْعظیم» یعنى من استعباد فرعون ایاهم و من کرب الغرق.


«و نصرْناهمْ» یعنى موسى و هارون و قومهما «فکانوا هم الْغالبین» على القبط.


«و آتیْناهما الْکتاب الْمسْتبین» اى المستنیر و هو التوریة. قیل: هذه السین که فى قوله: «یستسخرون...» بان و ابان و استبان واحد.


«و هدیْناهما الصراط الْمسْتقیم» دین الله الاسلام، اى اثبتناهما علیه.


«و ترکْنا علیْهما فی الْآخرین، سلام على‏ موسى‏ و هارون، إنا کذلک نجْزی الْمحْسنین، إنهما منْ عبادنا الْموْمنین، و إن إلْیاس لمن الْمرْسلین» عبد الله مسعود گفت: الیاس، ادریس است او را دو نام است همچون یعقوب که او را دو نام است: اسرائیل و یعقوب. و در مصحف ابن مسعود چنین است: «و ان ادریس لمن المرسلین» و قول عکرمه اینست. اما جمهور مفسران برانند که الیاس پیغامبرى بود از بنى اسرائیل بعد از موسى و از فرزندان هارون بود، الیاس بن بشیر بن فنحاص بن العیزار بن هارون بن عمران. و قیل: هو ابن عم الیسع، و بعثت وى بعد از حزقیل پیغامبر بود چون روزگار حزقیل بسر آمد بنى اسرائیل سر بطغیان و فساد در نهادند، سبطى از ایشان بت‏پرست شدند در نواحى شام جایى که بعل بک گویند و نام آن بت که مى‏پرستیدند بعل بود، و به سمیت مدینتهم بعلبک، و آن بعل بالاى وى بیست گز بود و چهار روى داشت شیطان در جوف وى شدى و با ایشان سخن گفتى تا ایشان را بفتنه افکندى.


«منْ یضْلل الله فلا هادی له» و ایشان را پادشاهى بود نام وى اجب، زنى داشت نام وى ازبیل و کانت قتالة للانبیاء یقال هى التی قتلت یحیى بن زکریا، این پادشاه وزن وى و آن سبط بنى اسرائیل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و رب العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد، الیاس ایشان را بتوحید الله دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وى کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوه‏ها با غارى شد و هفت سال آنجا بماند متوارى از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوى وى بودند و رب العزة او را از ایشان نگه داشت، بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنى پنهان شد، مادر یونس بن متى و یونس آن وقت کودک بود رضیع، آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت. و در قصه آورده‏اند که یونس بکودکى فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وى اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایى و دعاى تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزة او را زنده گرداند، الیاس دعا کرد و رب العزة او را بدعاى وى زنده گردانید، پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان مى‏افزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وى از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند، خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند: اى پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم. و بهر چه گفتى ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وى همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند، از بهر خدا بیرون آى و دیدار خود ما را بنماى تا عذرى بخواهیم، الیاس گفت: اللهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لى ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم! هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشى بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود. بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزة بر ایشان قحط و جوع مسلط کرد گفت: بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزاى این عذاب‏اند. فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقى من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث سنین. پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقى از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند، و در بنى اسرائیل کودکى بود نام وى الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وى بود و هر جا که الیاس رفتى او را با خود بردى، چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزة وحى آمد که: یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممن لم یعص من البهائم و الدواب و الطیور و الهوام اى الیاس خلقى ازین بى‏گناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند. بعد از ان رب العزة ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخى نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصر بودند و قصد قتل الیاس کردند، پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهى، او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبى بینى بر وى نشین و مترس. الیاس بمیعاد آمد و یسع با وى اسبى دید آتشین آنجا ایستاده. و قیل: لونه کلون النار، الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت، یسع گفت: یا الیاس ما تأمرنى مرا چه فرمایى؟ فرمى الیاس الیه بکسائه من الجو الیاس گلیم خویش از هوا بوى انداخت، یعنى که ترا خلیفت خویش کردم بر بنى اسرائیل فرفع الله الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذة المطعم و المشرب و کساه الریش فکان انسیا ملکیا ارضیا سماویا. و قال بعضهم: الیاس موکل بالفیافى و الخضر موکل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فى کل عام و هما آخر من یموت من بنى آدم، فذلک قوله عز و جل و إن إلْیاس لمن الْمرْسلین إذْ قال لقوْمه أ لا تتقون عذاب الله بالایمان به؟


«أ تدْعون بعْلا» و هو اسم الصنم الذى کانوا یعبدونه، و کان صنما من ذهب طوله عشرون ذراعا فى عینیه یاقوتتان کبیرتان. قال مجاهد و قتادة: البعل الرب بلغة اهل الیمن. و قیل هو اسم امرأه عبدها قوم. و قیل: هو تنین عبده اهل ذلک الزمان.


و المعنى: أ تدعون بعلا الها و تعرضون عن احسن الخالقین؟


«الله ربکمْ و رب آبائکم الْأولین» قرأ حمزة و الکسائى و یعقوب و حفص: «الله ربکمْ و رب» بالنصب فیهما على البدل. و قرأ الآخرون برفعها على الاستیناف.


«فکذبوه فإنهمْ لمحْضرون» فى النار «إلا عباد الله الْمخْلصین» من قومه فانهم نجوا من العذاب «و ترکْنا علیْه فی الْآخرین».


«سلام على‏ إلْ‏یاسین» قرأ نافع و ابن عامر و یعقوب: آل یاسین» بفتح الهمزة مشبعة و کسر اللام مقطوعة على کلمتین و یوید هذه القراءة انها فى المصحف مفصولة من یاسین. و قرأ الآخرون: بکسر الهمزة و سکون اللام موصولة على کلمة واحدة. فمن قرأ «آل یاسین» مقطوعا اراد آل محمد (ص) روى ذلک عن ابن عباس و جماعة و دلیله تفسیرهم قوله تعالى: یس بیا محمد و یجوز أن یکون اسم ذلک الثبى «یاسین» لقراءة بعضهم. «و إن إلْیاس» بهمزة الوصل فزیدت فى آخره الیاء و النون کما زیدت فى الیاسین، فعلى هذا یجوز ان یکون «آل یاسین» آل ذلک النبى. و من قرأ «الیاسین» بالوصل على کلمة واحدة ففیه قولان: احدهما انه لغة فى الیاس کسیناء و سینین و میکال و میکائیل، و الثانى انه قد جمع، و المراد الیاس و اتباعه من المومنین و اصله الیاسین بیاء النسب فحذف کما حذف من الاعجمین و الاشعرین و فى قراءة ابن مسعود: «سلام على ادراسین» على تأویل ان الیاس هو ادریس و هذا قول جماعة من العلماء منهم احمد بن حنبل قال احمد بن حنبل: خمسة من الانبیاء لهم اسمان: الیاس هو ادریس، یعقوب هو اسرائیل، یونس هو ذو النون، عیسى هو المسیح، محمد هو احمد صلوات الله علیهم اجمعین.


«و إن لوطا لمن الْمرْسلین، إذْ نجیْناه و أهْله أجْمعین، إلا عجوزا» یعنى الخائنة امرأة لوط «فی الْغابرین» اى الباقین فى المدن بعد خروج لوط و اهله منها هلکت کما هلک الغابرون.


«ثم دمرْنا الْآخرین‏» التدمیر الاهلاک.


«و إنکمْ‏ » یا اهل مکة «لتمرون علیْهمْ‏ » اى على آثارهم و منازلهم «مصْبحین‏».


یعنى وقت الصباح، «و باللیْل‏ » اى تمرون علیهم باللیل و النهار اذا ذهبتم الى اسفارکم و رجعتم. و ذلک لان ممرهم من المدینة الى الشام على سدوم قریة قوم لوط، و هو قوله عز و جل: و إنها لبسبیل مقیم، أ فلا تعْقلون‏ فتعتبروا بهم؟ أ فلا تعْقلون‏ ان من فعل ذلک بهم قادر على ان یفعل بکم مثله؟